آدم های خیلی نزدیک اطرافم توی جغرافیای واقعی و نه خیالی  کسایی ان که من هیچ نقشی در انتخاب شون نداشتم . بعد یه طوری بهم محبت کردن که باعث شده صرف عذاب وجدان این موضوع بمونم . یه ا- ق بود که رفت و از کجا معلوم که اگه نمی رفت ارتباطم باهاش همینقدر که الان خوب هست ، خوب می موند  ؟ همون قضیه ی از دور همه چی قشنگه .

حالا چی شد یاد این افتادم ؟ م.ع پیام داده بود که برای گروه بندی چه میکنی بالاخره ؟ گفتم بابا یه دفعه دیگه هم ازم پرسیدی . نمیشه چون قول دادم . گفت اینکه میگی قول دادم خیلی رو اعصابه که بعدشم مثل همیشه انکار کردم اما حالا خیلی عمیق دارم به حرفش فکر میکنم . 

من حتی برای بودن توی گروهی که الان هستم خودم هیچ نقشی نداشتم . دو روز آنلاین نشدم و وقتی اومدم دیدم همه چی خیلی سریع پیش رفته بدون اینکه وقت کنم حتی فکر کنم . حالا هم موندم برای اینکه یه سری آدم از دستم ناراحت نشن . برای اینکه اگه ر داره میگه میخواین برین برین مشکلی نیست ولی این خلاف اصول ذهنی منه . 

حالا هی دارم تلاش میکنم به م. ع بگم داداش الان گروه خودت خیلی خوبه به حدی که شاید من دلم میخواست تو همچین گروهی باشم تا اینی که هستم ولی نمیدونم چرا عالم و آدم تا اسم اعضای گروه مون رو می شنون میگن وااااای خوشا به سعادتت :/

میدونم که اینطور قضاوت کردن اصلا کار درستی نیست اونم وقتی از کسی شناختی نداری شاید فعلا من الان عصبی ام و خیلی الکی رنجیده از اونجوری که دوست داشتم بشه و نشد .

پ.ن : همین آدمی که الان داره این حرفا رو میزنه شبی که م بهش زنگ زد و گفت محبوب شاید باورت نشه ولی گروه بسته شد . خندیدم از ته دل . خندیدم به حال بدمون . به اینکه نمیدونم این آدما چشونه و من چرا درک شون نمیکنم . 

 

 

ساعت 8 و  52 دقیقه : اسمش رو بذارم ناشکری ؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها