م .ت استوری گذاشته بود که تعریف شما از هنر چیه . من داشتم بهش میگفتم شاید هر کس یه چیزی بگه اما در نهایت همه منظورشون یه چیزه . اما اون داره میگه نه خیر . هر کس به شکل متفاوتی به قضیه نگاه میکنه . پس همه یک چیز نیست . تعریفش سه مرحله داره : " یک الهام از محیط یعنی من به عنوان هنرمند محیط اطرافم رو می بینم و خب چه مستقیم و چه غیر مستقیم این تو ناخودآگاهم می مونه .  آدما دنیا رو متفاوت می بینن یعنی یک گل رو تو یه جور می بینی من یه جور دیگه منتها فکر میکنیم یکیه چون نمی تونیم دقیق منطبق کنیم برداشت هامون رو از محیط . هنرمند سعی میکنه برداشت خودش رو از الهامات محیط ارائه بده . حالا مرحله ی سوم نوبت مخاطبه یعنی من به عنوان مخاطب چه چیزی برداشت میکنم . و خب این باعث میشه هنر خیلی شخصی باشه چون ما آدمای  متقاوتی هستیم و فرق داریم با هم . "

ولی من نگفتم که اگه من فکر میکنم این گل زیباست پس تو هم اینو زیبا می بینی . من منظورم این بود نمیشه گفت تعریف هنر برای هر کسی فرق داره . هر چیزی که چشم را جلا دهد . حال برای من می تونه فیلم های کیارستمی باشه برای یکی می تونه یک زن سفید روی با چشم های مشکی باشه و برای فردی دیگه یک پرتقال یا مثلا نوشته های زهرا منصف  . آیا این تفاوت در تعریف هنر است ؟ 

حالا چی شد یاد این گفتگو با م. ت افتادم ؟ توی اینستاگرام پست گذاشته بود با این کپشن :

( در فرکانس خشم و نفرت صدای ما را کسی نخواهد شنید . وقتی فریاد هایمان از دامنه شنوایی اطرافیان مان بالا تر رود ارتباط موثر علاوه بر گیرنده و فرستنده ی سالم نیازمند فرکانس صحیح و منطقی است . گاهی اوقات حرف هم را نمی فهمیم چون فرکانس خود را با هم تنظیم نکرده ایم . زمانی که تعاریف ذهنی ما از مفاهیم مشترک متفاوت هستند و ما از این تفاوت غافل می مانیم . همواره از دیگران انتظار برداشتی کاملا مشابه خودمان را از یک حرف ، یک نظر ، یک عقیده و یا یک مفهوم را داریم . به نظر من یکی از بزرگ ترین باگ های دنیا واسطه های ارتباطی ضعیف و ناموثر است . میگه نقص همه ی این واسطه ها مثل موسیقی ، عکاسی و . در یک چیز است . تمام این ابزار ها سعی در یکسان جلوه دادن برداشت های مختلف از دنیا در تنها یک مفهوم مشترک دارند به عنوان مثال زبان سعی میکند میلیارد ها برداشت مختلف از یک احساس را در قالب لغت خشم برای ما یکسان سازی کند در حالی که برداشت من از احساسی مثل خشم بسیار بسیار متفاوت تر از احساسات دیگران است . همین مسئله ی به ظاهر ساده عامل بسیاری از مشکلات ما می باشد . میگه تجربیات ادراکی ما از دنیا کاملا متفاوت است .   از زمان تولد داریم داده دریافت میکنیم که این داده ها در آینده میشه معیار قضاوت در درک ما از دنیا و چون تجربیات ادراکی متفاوتی داریم حتی اگه در یه محیط بزرگ شده باشیم علاوه بر تفاوت های فردی مثل بهره ی هوشی آنگاه می فهمید که قبل هر گونه بحث و صحبتی در ابتدا باید تعاریف خودمون از کلمات و مفاهیم رو کمی به هم نزدیک تر کنیم 

و با پرسیدن "الان کاملا متوجه منظورم شدی ؟ " از یک سو تفاهم جدید جلوگیری کنید . )

خب خشم تعاریف مختلفی داره ؟ زیبایی تعاریف مختلفی داره ؟ پس هنر هم تعاریف مختلفی داره . ولی تهش مگه همه یه چیز نیست ؟ پس به قول خود م .ت ما به ابزار دیگه ای برای انتقال مفاهیم و احساسات مون نیاز داریم . زبان نتونسته به خوبی نقش ایفا کنه : /

پ. ن : م. ت محمد تقی زاده است . برای اینکه حق مطلب رو ادا کرده باشم . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها