داشتم متنی رو می نوشتم برای ح. ا بفرستم . بابا اومد توی اتاق گفت حس میکنم جای لوزه ام چیزی هست . نگاه کردم و به نظرم یک برجستگی روی لوزه ی چپ بود . میخواستم بگم ولی گفتم بذار سمت راستی رو هم نگاه کنم شاید چشمم داره اشتباه می بینه . و بعد وقتی داشتم لوزه ی راست رو نگاه میکردم یادم اومد که شب امتحان سر و گردن مجبور شدم گوش و حلق رو حذف کنم . نمیدونم چرا گفتم چیزی نیست فکر میکنین . بعدش بابا ازم پرسید چطور چیزی نیست ؟ لوزه ی چپ یه برجستگی داره . نمی بینی ؟ اصلا تو میدونی لوزه کجاست ؟ و رفت بیرون . من ؟ اشک هام .

حالا متن سرشار از احساسی که نوشته بودم برای شروع رمضان واسه ح.ا بفرستم رو پاک کردم و دارم به لیست داروهای ضدافسردگی نگاه میکنم و نمیدونم چرا تمام دارو های سیستم اتونوم رو فراموش کردم و چقدر هم مهمن . به 13 اصل فرانکلینی که چسبوندم به کمد نگاه میکنم و چقدر مضحک میشه کار هام . توی این 13 تا باید یه چیزی هم اضافه میشد . صبر . بنشینم صبر پیش گیرم / دنباله کار خویش گیرم . آره جای این خالیه  

تودی ایز ا نیو تومارو .

 

بعدا نوشت  : که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها