*نوشته ی زهرا منصف *
آن روز که از مقابل این خانه رد شدم زیر لب خواندم : تو باز آمدن نیز حتا توانی ، اگر این همه می توانی . » انگار منتظر گشایش بودم . منتظر گشودن . دری را گشودن برای یک سلام ساده ی فراموش شده .
می نویسم : عکست را بوسیدم . مثل زن جوانی که معشوق اش را در جنگ از دست داده است » و گویی باور دارم که : هزار کس می آیند و هزار کس می روند ، و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد .»
درباره این سایت