21

*نوشته ی زهرا منصف *

آن روز که  از مقابل این خانه رد شدم زیر لب خواندم : تو باز آمدن نیز حتا توانی ، اگر این همه می توانی . » انگار منتظر گشایش بودم . منتظر گشودن . دری را گشودن برای یک سلام ساده ی فراموش شده .

می نویسم : عکست را بوسیدم . مثل زن جوانی که معشوق اش را در جنگ از دست داده است »  و گویی باور دارم که : هزار کس می آیند و هزار کس می روند ، و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد .» 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها